محمدپارسا جانمحمدپارسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

نفس مامان و بابا

سال 92 هم داره میره...

سال 92 سال خوبی بود.ما در کنار پسرمون بهترین روزها رو گذروندیم.در این سال پسرم غلت زد و من کلی ذوق کردم.با هر لبخندش انگار دنیا مال من شد.وقتی سینه خیز رفت و وقتی چاردست و پا رفت.هیچوقت اون لحظه ای که برای اولین بار خواست بایسته و من نفس در سینه حبس کردم تا تمرکزش بهم نخوره و اون ایستاد فقط خدا میدونه من چقدر در اون لحظه شاد شدم. پسرم دندون درآورد و من جشن گرفتم تا دیگران هم در شادیم شریک باشند.وقتی یکسال در کنار هم بودیم اولین زادروزش را هم جشن گرفتیم. سال خوبی بود خدا روشکر. وقتی که راه اوفتاد دلم می خواست محمدپارسا را در بغل بگیرم و تا جون دارم ببوسشم. سال 92 را با همه خوبی ها و بدی هاش با سختی هاش و دردسرهاش و با شادی و با غم هاش به...
28 اسفند 1392

نوروز در راه هست...

داره بوی عید میاد...داره نوروز میاد و همه در تب و تاب خرید کردن و خونه تکونی و... همه به شکلی دارن خودشون را آماده می کنن. ایشالاه که دل همه شاد و جیب همه پر پول و همه دلها خالی از غم و کینه باشه.آمین چند روزی هست که ما هم پروژه تمیزکاری خونه را شروع کردیم.اتاق خوابها را تمیز کردم و پرده هاشو شستم و اتو کردم و نصب کردم و از آنجاییکه آشپز که دو تا شد آش یا شور میشه یا بی نمک.به همسر جان گفتم آستر پرده ها را بردار که بشورم(منظورم فقط پذیرایی بود) ایشون بی خبر همه آستر پرده ها رو بیرون آوردن که شسته شدن حالا من باید همه را اتو بزنم. وای که چقدر خسته ام. حالا بگذریم مهم نیست. دیروز موقع تمیزکاری پسر خوشتیپ ما تشریف بردن طبقه پایین پیش م...
16 اسفند 1392

پسر یک سال و یک ماه و یک روزه ما

محمدپارسا جان تا این لحظه ، ١ سال و ١ ماه و ١ روز و ١ ساعت و 24 دقیقه و 26 ثانیه سن دارد :. ١١ بهمن اسفند شد و پسرمون یک ماه بزرگتر شده.حالا دیگه می تونه راه بره و داره توی خونه چرخ می زنه.هنوز نمی تونه به تنهایی از جاش بلند بشه.منظورم اینه که حتماً باید جایی رو بگیره و بلند بشه.وقتی راه رفتنش را تماشا می کنم در آسمانها سیر میکنم آخه دیدنش خیلی واسم لذت بخشه.خدایا ازت ممنونم. فرهنگ لغات محمدپارسا داره کامل تر میشه.طرفدار برنامه عموپورنگ شده و یادگرفته از پهلوان پنبه تقلید کنه دستهاشو بالا و پایین می کنه میگه بو بو یعنی بومبالا بومبا(کسایی که برنامه را دیدن میدونن منظورم چیه) دیروز هم پسر گلمون خرید عیدشو انج...
12 اسفند 1392

پسرم راه میره

محمدپارسا جون از فردای روز تولدش، یعنی 12 بهمن تلاش هاشو را شروع کرد. با هر قدم که بر می داشت سعی می کرد خودش را تشویق کنه و فوراً می افتاد زمین. به نظرم شب قبل در جشن تولد یک سالگیش که چند تا بچه همسن و سال خودش به خونه ما اومده بودن و راه میرفتن انگیزه ای شد واسه پسر گلمون که بصورت فشرده تمرین کنه تا راه بیفته. حالا که 25 روز میگذره تقریباً به راه رفتن مسلط شده و توی خونه چرخ می زنه.دیشب هر 45 دقیقه از خواب بیدار می شد و گریه می کرد.صبح که دهنش را وارسی کردم دیدم 5 امین دندون(بالا سمت راست) نیش زده. امروز هم همش بی حوصله هست و غر می زنه. کی میشه این دندونهاش در بیاد کمی راحت بشه این گل پسر! ...
4 اسفند 1392

واکسن یک سالگی

امروز ٢١ بهمن من و محمدپارسا و مامانم به مرکز بهداشت رفتیم.آخه دوشنبه هفته پیش برف سنگینی اومده بود و پسرمون هم سرماخورده بود به همین علت با چند روز تاخیر امروز رفتیم.همسری هم به دانشگاه رفته بود .هفته پیش ماشین خوشگلمون کنار خیابون پارک بود توسط یک عدد نامرد با کامیون داغون شد و یارو فرار کرد.حالا ماشین تعمیرگاه هست. ما هم امروز سه تایی با کالسکه به مرکز بهداشت رفتیم البته به خونمون نزدیکه. اول قد و وزن و دور سر پسرم اندازه گیری شد خدا رو شکر با نمودار پیش میره.پرسیدن مامان و بابا میگه.روی پاش می ایسته جواب دادم تا ٢٠ قدم هم راه رفته قربونش برم.دس دسی هم میکنه.وقتی نوبت واکسن شد گفتن آستینشو بزن بالا.منم فوراً مامانم را صدا زدم و خودم ...
21 بهمن 1392

17 بهمن 91 و 92

بالاخره روز تولد منم از راه رسید و اصلاً دلم نمی خواد بدونم که چند ساله شدم!!فقط خدا روشکر می کنم که امسال همه سالم و در خونه خودمون هستیم(فقط سرما خوردیم ) پارسال در همین روز محمدپارسا زردی گرفته بود و من باهاش بیمارستان بودم. دو شب در بیمارستان آریا بودیم چون تازه زایمان کرده بودم واسه من هم اتاق گرفتن و هروقت محمدپارسا بیدار میشد به اتاقم می آوردندتا بهش شیر بدم.در اون چند روز پسرم بهم عادت کرده بود و زیر دستگاه نمی موند تا زودتر خوب بشه،مکافاتی بود اون موضوع.منم نشسته بودم همش مثل ابر بهار گریه می کردم . یه خانم پرستار اومد و کمی منو دلداری داد تازه کمی آروم شده بودم که دیدم آقای همسر با یه دسته گل و کادوی تولد اومد پیشم آخه ١٧...
17 بهمن 1392

جشن تولد یکسالگی محمدپارسای عزیزم

از یک ماه پیش در حال تدارک اولین جشن تولد محمدپارسا جون بودم.تم تولدش را آماده کردم و بردم پرینت گرفتم و بعد از آماده سازی تزیینات را انجام دادم.بعد یک هفته وقت گذاشتم ژله های رنگ و وارنگ درست کردم تا مهمونای پسرم سورپرایز بشن که متاسفانه یادم رفت از همشون عکس بگیرم.2 روز مانده به تولد هم کیک سفارش دادیم و وقت آتلیه گرفتیم.صبح روز پنجشنبه 10 بهمن شروع کردم به شام درست کردن و تا عصر کارم تموم شد و من مهمونامون را به صرف شام دعوت کرده بودیم تا در بهترین شب زندگی مون ما را همراهی کنند.عصر کیک را تحویل گرفتیم و به آتلیه رفتیم و از پسر گلمون عکس انداختیم.مهمونامون هم ساعت 8 تشریف آوردن و ما شب زیبایی را در کنار هم گذراندیم. کیک زنبوری(کیک خیلی ...
15 بهمن 1392