محمدپارسا جانمحمدپارسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

نفس مامان و بابا

خاطره زایمان

خاطره متولد شدن محمدپارسا عزیزم امروز که فرصتی پیدا شد تا خاطره روز زایمان را ثبت کنم پسرم یک ماه و یک هفته و یک روز دارد. بالاخره شمارش معکوس به پایان رسید و 11 بهمن، روز موعود فرا رسید. شب قبل منشی دکتر بهم زنگ زد تا ساعت عمل را یادآوری کند، نمیدانم چرا فکر کرده بودند که من اتفاق به این بزرگی را فراموش خواهم کرد!! ساعت 8 شام خوردیم و بعد به اتاق محمدپارسا رفتیم و آخرین عکس های دوران بارداری را گرفتیم.یک ساعتی من و همسرم مشغول عکس گرفتن شدیم، البته عکس گرفتن برای هر دوی ما بهانه ای بود تا از استرس روز بعد کم کنیم. من واقعاً نگران بودم  چون عمل سزارین را انتخاب کرده بودم و در این مورد تردید داشتم زیرا من در کلاس زایمان طبیعی شرکت کر...
19 اسفند 1391

شمارش معکوس

صبح روزاول بهمن رفتیم کلینیک تا برای آخرین بار سونوگرافی رو انجام بدم و تو رو برا آخرین بار توی مونیتورش ببینم.چند ساعتی منتظر موندیم آخه اونجا همیشه شلوغه.بالاخره نوبتم شد.خانم دکتر شروع کرد به وارسی کردن.منتظر بودم تا وزنت رو بگه می خواستم ببینم تو 5 هفته شیرمرد کوچک تپل شده یا نه؟ وزنت رو اعلام کرد. ماشالاه پهلونی شدی واسه خودت.دیگه از فکر زایمان طبیعی هم بیرون اومدم.خدا رو شکر همه چی خوب بود و ریه هات هم کامل شدند.بعدازظهرساعت 4.30 به مطب دکترم رفتیم.دومین نفر رفتم داخل تا آخرین ویزیت قبل از زایمان رو انجام بده.طبق آخرین سونوتاریخ زایمان را 15 بهمن زده بودن.پس نمیشد تاریخ تولد من و تو یکی باشه اخه تولد من 17 بهمن هست.دکتر گفت 9 بهمن...
4 بهمن 1391

هفته سی و هشتم

وارد هفته سی و هشتم شدیم و از این بابت خیلی خوشحالم چون به روز موعود نزدیک شدیم.از طرفی روز به روز نگرانی هام بیشتر میشه . روزها خیلی سخت میگذره همش درد دارم و نمی تونم راه برم ولی میدونم که میرزه!پسرم روزهای آخری هست که ما اینقدر به هم نزدیکیم.با هم نفس میکشیم و... می ترسم وقتی بدنیا میای با بزرگتر شدنت روز به روز از من دورتر بشی من عاشقانه دوستت دارم و دوست دارم تو هم منو دوست داشته باشی.اگه ببینم روزی کسی رو از من بیشتر دوست داری دق می کنم. پسرم ارزوی من سلامتی توست.خدا کنه این روزا به خوبی بگذره و به سلامتی بیای بغلم.
30 دی 1391

هفته سی و ششم

سلام عزیزکم،دلبرکم.دیروز رفتیم دکتر صدای ناز قلبتو شنیدم.از صداش پیدا بود ماشالاه مردی شدی واسه خودت.آخرین سونو رو نوشت و گفت دوم بهمن برم سونو و برای آخرین بار قبل تولدت معاینه بشم تا ببینیم در چه وضعیتی هستی.آیا به مامان کمک می کنی طبیعی بدنیا بیای یا نه؟تپلی من این ماه یک کیلو زیاد کردم خدا کنه تو وزن گیریت خوب باشه.دیگه می خواییم خونه تکونی کنیم تا همه چی واسه اومدنت مهیا بشه گلم.خدایا مواظب فرشته کوچولوی من باش که همه ی دنیای منه.
17 دی 1391
1