محمدپارسا جانمحمدپارسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

نفس مامان و بابا

موزه میراث روستایی گیلان

عصر روز جمعه بود که طاقتمان طاق شد و عزم گردش کردیم . با اینکه این روزها هر روز تعطیلم ولی روز جمعه و در خانه ماندن بسیار سخت.بالاخره  راه افتادیم.برخلاف هدف، مقصد دقیقا" مشخص نبود.به سمت جاده سراوان رفتیم.همینطور که می رفتیم توجه ما به موزه روستایی جلب شد.جلوی موزه توقف کردیم.دودل بودم که برویم داخل یا نه ،چون فکر می­کردم جذابیتی نداشته باشد ،هنوز تصمیم نگرفته بودیم که زن و شوهری که از موزه بیرون آمده بودند گفتند ما داریم می رویم جای ماشین ما پارک کنید.پس قسمت شد که برویم و از موزه دیدن کنیم. وقتی وارد شدیم هرچه جلوتر می­رفتیم بیشتر خوشمان می­آمد.موزه میراث روستایی مجموعه­ای رو باز است که در 15کیلومتری رشت واقع است.خانه...
5 دی 1392

رقابت من و پسرم

مدتی میشه که محمدپارسا تصمیم گرفته وسایل خونه عوض بشه.وسایل قدیمی دور ریخته بشه و چیزهای جدید بیاد جاش.مثلاً دیروز از گلدونی که گوشه پذیرایی بود خوشش نیومد و نابودش کرد.اون هدیه دوستم بود و باهاش خاطره داشتم.روی وسایل آشپزخونه هم حساس هست و تعداد خسارات وارده یه خرده آمارش بالا رفته. من هم نا خواسته دارم باهاش همکاری می کنم آخه ادکلنی که خودم به همسرم هدیه داده بودم امروز شکوندم حیف شد هنوز پر بود. ...
1 دی 1392

جمعه ی برفی

جمعه بعدازظهر،٢٢آذر واسه دیدن برف به جاده ماسوله رفتیم.مثل تابستون شلوغ بود.مسافرهای زیادی واسه برف بازی اومده بودن.محمدپارسا واسه اولین بار با برف عکس گرفت.اینم یه نمونه که مامانش بغلش کرده ولی پیدا نیست ...
27 آذر 1392

لباس ست

رفتم واسه پسرم لباس زمستونی برای بیرون بخرم.فروشنده یه شلوار قهوه ای گذاشته جلوم.بهش میگم ست با این شلوار چی دارین؟میگه اسپرته هرچی میشه باهاش پوشید.میگم کاپشن یا سویشرت ست باهاش هم می خوام.میگه خانوم 3 ساله دیگه کسی دنبال ست نیست!! منو میبینی...خب بنده خدا بگو ندارم این چه حرفیه! ...
18 آذر 1392

ده ماهگیت مبارک!

محمدپارسا جان امروز ده ماهگیش تموم شد و پا به یازده ماهگی گذاشت.خدایا ازت ممنونم. پسر عزیزتر جونم هر روز شیطون تر از قبل میشه.شکل و شمایل خونه هم عوض شده،آخه یاد گرفته در کابینت ها رو باز کنه وسایلشو خالی کنه و تا حالا خسارات زیادی به کریستالها و ظروف شکستنی خونه وارد شده که البته فدای سرش فقط به خودش آسیبی نرسه ایشالاه. وقتی میخوام از کشویی چیزی بردارم زودتر از من میرسه و خالیش می کنه!برای کاهش خسارات احتمالی درب کابینت ها و کشوها چسب کاری شده.نمی دونم این وضعیت تا کی ادامه خواهد داشت؟! الهی من به قربونش وقتی باهاش حرف می زنم انگاری می خواد جوابمو بده سر و صدا از خودش در میاره.بهش میگم برو فلان اسباب بازی رو بیار می...
11 آذر 1392

پایان غیبت

بالاخره بعد از یک ماه و یک هفته اومدیم.کجا رفته بودیم؟جایی نرفتیم بابا دلتون خوش!تلفن نداشتیم.داشتن کابل برگردان می کردن.البته ما آخرین نفری بودیم که تلفنمون وصل شد که فکر کنم از نحسی این خط بود که سر فرصت میام تعریف می کنم.بابت کابل برگردان کلی خسارت دیدیم که اونم به جای خودش جالبه.بگذریم مهم اینه که امروز تولد ده ماهگی پسر گلم هست و ما اینترنت داریم!!
11 آذر 1392