محمدپارسا جانمحمدپارسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

نفس مامان و بابا

این روزها

1391/11/4 11:36
224 بازدید
اشتراک گذاری

نیمه های شب بود که دیدم حالت تهوع شدیدی دارم.تا صبح چندین بار دستشویی رفتم، انگار مسموم شده بودم ولی چیز خاصی هم نخورده بودم.تا ساعت 10.30 صبح چند بار بالا آوردم. به دکترم زنگ زدم که چیکار کنم اونم گفت برو فلان درمانگاه. رفتیم اونجایی که گفته بود.خیلی شلوغ بود ولی منو بعنوان مریض بد حال فرستادن داخل مطب.من در اون زمان فقط به پسرم فکر میکردم از بس بالا آورده بودم شکمم درد گرفته بود واین که اینهمه حال من بده الان اون که تو دلمه چه حالی داره..نکنه واسش مشکلی پیش بیاد و هزار جور فکر ناجور. وقتی وارد مطب شدم زدم زیر گریه. توان نداشتم توضیح بدم که چی شده. چند دقیقه ای رو تخت دراز کشیدم،دکتر هم صدای قلب بچه رو واسم گذاشت گفت ببین حالش خوبه. شرح حالم رو گفتم واسم سرم و آمپول رو نوشتم برو بگیر و بزن و بعد برو همون بیمارستانی که قراره زایمان کنی.ساعت 12 ظهر شده بود که سرم زدم بخاطر بارداری قطره های سرم باید آهسته میومد تا بالاخره ساعت 2.30 سرم تموم شد و رفتیم بیمارستان.اونجا دوباره معاینه شدم گفتم انقباض با درد دارم . چندتا آزمایش انجام دادن تا جوابش حاضر بشه رو تخت خوابیدم گفتن چیزی نخور تا جواب حاضر بشه دل توی دلم نبود نمی دونستم چی پیش میاد.بعد 2 ساعت جواب حاضر شد به دکترم زنگ زدن و شرح حالم رو توضیح دادن اونم چندقلم دارو تجویز کرد. یه آمپول و یه کاسه سوپ قسمتم شد و مرخص شدم حالم کمی بهتر شده بود گفتم ایشالاه 11 ام میبینمتون! دوم بهمن هم اینگونه گذشت.همه میگن چند روز مونده سریع میگذره ولی واسه من که اینطور نبوده تا الان.ناشکر نیستم باز میگم خدا رو شکر.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان بنیتا
6 بهمن 91 23:00
ممنون که به ما سر زدین با کمال میل لینکتون کردم گلم امیدوارم نی نی تون صحیح وسالم بیاد بغلتون
مامان بنیتا
9 بهمن 91 23:03
نگران نباش عزیزم چشم رو هم بذاری تموم شده منم بارداری سختی داشتم ولی الان که فکر میکنم چقدر زود تموم شد