محمدپارسا جانمحمدپارسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

نفس مامان و بابا

روز اول دبستان

1392/7/1 17:14
568 بازدید
اشتراک گذاری

همه روز اول مدرسه رو یادشون هست.این روزا واسه خیلی ها خاطره ساخته .همون طور که منم هنوز روز اولی که پا مدرسه گذاشتم رو یادمه. از روزهای قبل به مامانم سفارش می کردم.مامانی رفتیم مدرسه تو پشت در منتظر من بمون یه وقت نری خونه. وقتی من تعطیل شدم باهم میایم خونه. یادمه توی راه هم بهش سفارش می کردم پشت در بمونی...من و دو تا از دوستام که در همسایگی ما بودن به همراه مادرهامون به مدرسه رفتیم.یادش بخیر فکر می کردیم دیگه خیلی بزرگ شدیم. وقتی وارد حیاط مدرسه شدیم پشت سرمونو نگاه نکردیم اصلا یادمون رفت با مادرهامون خداحافظی کنیم!دوان دوان رفتیم داخل.رفتیم کلاس و مارو بر حسب قد روی نیمکت نشوندن.من و دوستم اکرم کنار هم روی نیمکت ردیف دو نشستیم و دوست دیگرم زهره تخت اول نشست.خانم معلم ما اسمش خانم فیض بخش بود. به نظرم خیلی قد بلند بود.چند سال پیش دیدمش.مامانم اونو شناخت ولی دیگه قدش بلند نبود آخه اون موقع من از پایین می دیدمش.

زنگ خورد و ما به حیاط رفتیم.سه تایی یه گوشه موندیم و به بچه ها نگاه می کردیم. جالبتر اینجاست که نمی دونستیم کی باید ساندویچی که همراهمون هست بخوریم!زنگ خورد و دوباره رفتیم کلاس.بالاخره تعطیل شدیم. مامان اکرم بیرون منتظر بود. سه تایی باهاش به خونه اومدیم. وقتی رسیدم خونه،توی حیاط که بودم ماجرای مدرسه را مو به مو تعریف کردم. که یهو یادم اومد منو مامان یه قراری باهم گذاشته بودیم و زدم زیر گریه که تو چرا اومدی خونه و چرا دنبالم نیومدی...دختردایی مامان خونه ما بود و شاهد ماجرا بود. جمله چرا دنبالم نیومدی به تاریخ پیوست و همیشه مامان و دختردایی مامان یادآوری می کنن و هنوز بهش می خندن و میگن با چه ذوقی اولش تعریف کردی بعد زدی زیر گریه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

mahtab
27 آذر 92 14:20
چه خاطره جالبی!
مامان محمدپارسا
پاسخ
مرسی که خوندیش