محمدپارسا جانمحمدپارسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

نفس مامان و بابا

6ماهگی پسرم

امروز جمعه ١١ مرداد ٩٢  مصادف با پایان ٦ ماهگی پسر گلم هست. ٦ ماه زودتر از آنچه که فکرشو می کردم گذشت،البته آسون نبودااا ولی خدا رو شکر. پسرم غذا خوردن رو شروع کرده، میتونه سینه خیز بره و خیلی تلاش می کنه چهار دست و پا بره البته میتونه چندثانیه روی دست و پاش بمونه. عاشق حرکات دستش هستم آخه از مچ می چرخونه انگار که داره می رقصه! جیغ های بلندی می کشه و از شنیدنش لذت می بره. وقتی سینه خیز می ره همش باید مواظبش باشم که موقع غلتیدن خدای نکرده سرش به پایه های مبل و صندلی نخوره، یعنی لحظه ای نمیشه به حال خودش رهاش کنم.البته اگه هم تنها بشه نق می زنه و اگه ببینه خبری نیست گریه می کنه واگه باز ببینه هنوز کنارش نیستم جیغ و سرفه و گریه....
11 مرداد 1392

اندر احوالات من

میدونی این روزا چه آرزویی دارم؟دوست دارم پسرم بالاخره خوابش تنظیم بشه. شب تا صبح راحت بخوابه. اجازه بده منم چند ساعت بخوابم. 6 ساعت خوابیدن برام تبدیل به یک رویا شده خدایا یعنی به آرزوم می رسم؟! به خاطر کم خوابی پیش دکتر بردیم. دستوراتش رو اجرا کردیم ولی فایده ای نداشت.نه سردشه،نه گرمشه،نه گرسنشه،نه نفخ داره...همه مشکلاتش رو رفع می کنم. ولی نمی دونم چرا خوب نمی خوابه؟! ...
6 مرداد 1392

5ماهگی پسرطلا

محمدپارسا جان پنجمین ماهگرد تولدت مبارک! عزیز دلم حالا که ماشالاه 5 ماهه شدی، می تونی راحت غلت بزنی. موقع خواب دوست داری به پهلو بخوابی که گاهی ناخواسته دمر میشی و میزنی زیر گریه. همه چیزو دوست داری به دهان ببری و به دستت زیاد نگاه می کنی و اصرار داری مشتت رو در دهانت فرو ببری.مدام روی شکم می خوابی و سعی می کنی خودتو به جلو هل بدی. دوست داری یکی کنارت باشه و باهات بازی کنه و حرف بزنه. اگه لحظه ای تنها بمونی شروع می کنی به غر زدن.ای کاش می تونستی خودت رو با اسباب بازیهات سرگرم کنی تا منم بتونم به کارام برسم. خیلی به ما وابسته هستی و دوست نداری به طبقه پایین پیش مامان و بابای من بری، با اینکه اونها عاشقانه دوستت دارن تو پیش اونها غریب...
11 تير 1392

تولد120 روزگی

خبر خبر خبردار! چه خبری؟یه لحظه دست نگه دار!   تعجب نکنید.کسی 120 ساله نشده. تولد120 روزگی محمدپارسا جان هست.به امید آنکه 120 ساله بشه. پس،تولد تولد تولدت مبارک...مبارک مبارک تولدت مبارک!       ...
19 خرداد 1392

واکسن 4 ماهگی

واکسن 4 ماهگی گل پسر ما 4 ماهه شد. صبح 5شنبه 16 خرداد شال و کلاه کردیم و گل پسری سوار بر کالسکه به همراه مادرم به مرکز بهداشت رفتیم.البته چون به تعطیلات برخورده بود با چند روز تاخیر رفتیم. در آنجا پرسیدند:میتونه سینه اش رو نگه داره؟ گفتم:آره. گفتند جیغ میکشه؟ یادم اومد که در هفته اخیر دو بار جیغ کشیده و من از جیغش متعجب شده بودم! خیام راحت شد که طبیعی بوده. قد و وزن را اندازه گرفتند،خدا رو شکر مطابق نمودار رشد بود. خانومی که می خواست واکسن بزنه از دیدن لباسهای پسرم کلی ذوق کرد و نازش کرد.آخه پسرم حسابی تیپ مردونه زده بود و مثل یه شیرمرد رفته بود واکسن بزنه. نوبت به واکسن رسید. من که طاقت دیدن نداشتم مادرم رو صدا زدم بیاد داخل و من فوراً از...
18 خرداد 1392

پسر2.5 ماهه من

پسر گلم امروز ٢.٥ ماه هست که مادر شدم،٢.٥ ماه هست که خوشبخت تر از همیشه هستم. عزیز دلم خیلی پیشرفت کردی واسمون حرف میزنی البته با بابات با هیجان بیشتری حرف میزنی! میگی اغو...ااااااااوووووو....ااااااااا.....وقتی هم داری شیر می خوری دوست داری حرف بزنی،گاهی حین شیر خوردن با مشت بهم میزنی منم قربونت میرم. با نگاه دنبالم می کنی.بیشتر دوست داری تو رو عمودی بغل بگیریم و توی خونه بچرخونیم.گاهی دستتو می خوری که منم سعی می کنم مانع بشم ولی فایده ای نداره آخه خیلی عصبانی میشی. گاهی به مشتت زل می زنی و نگاه کردن به دستت واست جالبه. مهمتر از همه اینکه خنده هات خیلی شیرینه. پسر گلم خیلی دوستت داریممم.
31 فروردين 1392

واکسن دو ماهگی

گل پسرم 13 را بدر کردی و 14فروردین رفتیم مرکز بهداشت تا واکسن بزنی.عزیز دلم نمی خوام هیچوقت اشکتو ببینم که منم گریه ام می گیره. بعد واکسن کمی گریه کردی ولی بعد از خوردن قطره استامینوفن فوراً خوابیدی.ساعت 3 خیلی بی تابی کردی. چند بار کمپرس سرد کردم و تبت را اندازه گرفتیم. خدا رو شکر مشکل جدی نبود و تو پیروز شدی گلم. امروز همش بی حال هستی فکر کنم خستگی بعد از مبارزه هست!!
15 فروردين 1392