استاد یک و نیم ساله!
امروز صبح حوصله نداشتم با راننده ام برم دانشگاه و با ماشین خودم رفتم.
مستقیماً رفتم سر کلاس و درسم را شروع کردم.آخه نمی دونید چقدر دانشجوهام دوسم دارن و لحظه شماری می کنن تا با من کلاس داشته باشن!
خلاصه هی من درس دادم هی بچه ها لذت بردن!
هی نوشتم و هی پاک کردم.کمی خسته شدم و رفتم روی صندلیم پشت تریبون نشستم.
چرا دیگه بچه ها رو نمیبینم؟!چرا اینقدر این میز بلنده؟!
خلاصه بعد از کلاس هم رفتم توی اتاقم و به کارهام رسیدگی کردم.اگه من اینجا نباشم اوضاع بهم میریزه.باید حواسم به همه چی و همه جا باشه.
آقا کسی نیست واسم چای بیاره؟!
خلاصه...
در پایان وقت اداری هم رئیس دانشگاه به مشاوره با من نیاز ضروری داشت و من رفتم و راهنماییشون کردم و تجربیاتم را در اختیارشون قرار دادم. این بود یک روز کاری محمدپارسای 1.5 ساله.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی