لونک
دیروز سه شنبه روز مبعث بود و چون بابا جون تعطیل بود 3 تایی به لونک رفتیم . دوست داشتی بگی لونک اما نمی تونستی و می گفتی لویی!!قربون حرف زدنت بشم پسر گلم. آبشار لونک را برای اولین بار دیدی و خوشت اومد و نگاهش می کردی.جلوی آبشار عکس انداختی که عکسشو می گذارم. بعداز ظهر زود هوا تاریک شد و رعد وبرق زد و بارون اومد ما هم زود برگشتیم خونه.در مسیر رفت و برگشت توی صندلی خودت نشستی اما همش غر می زدی.کاش می دونستی چون دوست داریم توی ماشین بغلت نمی کنیم.چون توی ماشین یه لحظه جایی بند نمیشی و می خوای بپری بغل بابا و فرمون و بچرخونی و هر چی دگمه هست امتحان کنی که این کار خیلی خطرناکه!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی