یازده ماهگی محمدپارسا جان مبارک!

پسرم، عشقم، عمرم، نازنینم، امروز یازده ماهه شدی.

یازده ماهگیت مبارک عزیز دلم.

پسرم حالا که یازده ماهه شدی خیلی کارهای جدید یاد گرفتی. موقع خدا حافظی دست کوچولوتو تکون میدی و بای بای می کنی. بازی گل یا پوچ رو بلدی. یاد گرفتی موهاتو شونه بزنی .بلدی به تنهایی اب بخوری. وسایل بازی رو با یک دست روی زمین می کشی و باهاشون چهار دست و پا میری (مثل حالت ماشین بازی) البته ماشین بازی رو هم خیلی دوست داری و فقط با ماشینی که عمه حدیث بهت هدیه داده بازی می کنی. وقتی می پرسیم مامان کو؟ بابا کو؟ با نگاه کردن به ما نشون میدی.

حرفهایی که این روزها می زنی : الو، له لو، بلو ، ای دو ، ماما و بابا هست که در طول روز مدام تکرار می کنی.

مبل رو می گیری و بلند میشی یا روروئک رو می گیری بلند میشی و باهاش راه میری ویا با تکیه به دیوار راه میری. فعلاً نمی تونی بدون تکیه به جایی راه بری. اشکال نداره ایشالاه به زودی راه میفتی پسر نازم.

وقتی آهنگ شاد می شنوی دست می زنی. برنامه  عمو پورنگ برنامه مورد علاقه ات هست  و با برنامه همراهی می کنی. موقع پخش آهنگ هاش خودتو به چپ و راست تکون میدی و گاهی دست می زنی و گاهی هم حرکات موزون انجام میدی قربون احساساتت برم عزیزترین.

این روزها زیاد از پارسال یاد می کنم. چون شمارش معکوس شروع شده بود. من خیلی سنگین شده بودم و راه رفتن خیلی واسم سخت بود. به تنهایی نمی تونستم از جام بلند بشم آخه تمام عضلاتم گرفته بودن ولی با اینهمه مشقت  یادآوریش واسم لذت بخشه. چون بعد از اون همه سختی کشیدن می بینم که واقعاً ارزش داشت. هیچوقت فکر نمی کردم بتونم کسی رو تا این حد دوست داشته باشم.

امروز به همین مناسبت واست کیک پرتقالی درست کردم. بعدا عکس های جشن تولد سه نفره رو میگذارم.