هر روز یک دلیل
ساعت 2 بعدازظهر است. تصمیم میگیرم پسرک را بخوابانم. در حال درازکش به او شیر میدهم. پلکهایش سنگین میشود و بالاخره خوابش میبرد.
صدای آژیر از کوچه شنیده میشود و حس کنجکاویام برانگیخته میشود. به کوچه نگاهی میاندازم. انگار بقیه از من کنجکاوترند. وانت در وسط کوچه با در باز رها شده و در پشت سرش ماشین پلیس دیده میشود. داد و فریاد مردی شنیده میشود که قصد سوار شدن به ماشین پلیس را ندارد و مقاومت می کند. به او دستبند میزنند و میبرند.سربازی هم سوار بر وانت مجرم در حالیکه برفپاکن ماشین را زده بود پر گاز حرکت کرد.(حرکت تند برف پاکن در یک روز داغ تابستان)
کاشف به عمل آمد که آنها یک قاچاقچی موادمخدر را پس از تعقیب و گریز در کوچه ما دستگیر کردند.
هر روز دلیلی برای نخوابیدن محمدپارسا وجود دارد.خواب از سرش پرید.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی