محمدپارسا جانمحمدپارسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

نفس مامان و بابا

خاطرات يك جنين

1391/9/23 14:00
339 بازدید
اشتراک گذاری

تا چند وقت پيش نبودم اما حالا زندگي مشتركم را شروع كردم و فعلا براي مسكن، رحم را براي چند ماه اجاره كردم........البته به محض تمام شدن مهلت صاحب خانه مرا بيرون مي اندازد و تمام وسايلم را هم مي گذارد توي كوچه!

 ادامه مطلب را بینید

اظهار وجود:
هنوز كسي از وجودم خبر ندارد .البته وجود كه چه عرض كنم .هرچند ساعت يكبار تا مي خواهم سلول هايم را بشمرم همه از وسط تقسيم مي شوند و حساب و كتابم به هم مي ريزد.
زندان :
گاهي وقت ها فكر ميكنم مگه چه كار بدي كردم كه مرا به تحمل يك حبس 9 ماهه در انفرادي محكوم كرده اند ؟؟؟؟!!!!!!!!!

فرق اينجا با آنجا :
داشتم با خودم فكر مي كردم اگه قراربود ما جنين ها به جاي رحم مادر در جايي از بدن پدرها زندگي مي كرديم چه اتفاقاتي مي افتاد:
- احتمالا در همان هفته هاي اول حوصله شان سر مي رفت و سزارين مي كردند !!!
- كشوي ميزشان را از طريق هل دادن با شكمشان مي بستند !!!
- اگر ويار مي كردند باعث به وجود آمدن قحطي مي شد!!!
- به خاطر بي توجهي تا لحظه زايمان هم سراغ دكتر نمي رفتند و احتمالا در اداره وضع حمل مي كردند!!!
- اگر بچه توي شكمشان لگد مي زد ،آنها هم فورا توي سرش مي زدند تا ادب شود !!!
بلوتوث:
امروز موقع سونوگرافي هرچي براي دكتر دست تكون دادم كه از من عكس نگير نفهميد،الان حسابي نگران شدم مي ترسم عكس هايم پخش شوند چون از نظر پوشش اصلا در وضعيت مناسبي نبودم.

اعتمادسازي:
امروز همش مي خواستم بروم گشت و گذار اما مادر اينقدر نگران گم شدن من است آنچنان مرا با بندناف بسته است كه نمي گذارد دور شوم

موج مكزيكي:
اينكه بعضي وقتها حسابي قاط ميزنم به خاطر امواج موبايل است.مادرم،نمي شود به احترام من كمتر اس ام اس بازي كني؟ فردا روز اگر نوار مغزيم مملو از موج هاي مكزيكي بود، تقصير خودت است …! راستي از پارازيت ها چه خبر؟!

سكوت سرشار از ناگفته هاست:
از بس به خاطر سكوت اينجا عقده اي شدم كه تصميم گرفتم به محض تولد فقط جيغ بزنم تا تخليه شوم.....

چندبار مصرف:
لابد شنيده ايد كه يك نفر مي رود و از فروشنده مي پرسد كه آقا نان يك بار مصرف داريد؟و فروشنده ميخندد و مي گويد مگر نان چند بار مصرف هم داريم؟؟
خواستم بگم اصلا هم خنده دار نيست اينجا هر چيزي كه به من برسد دوبار مصرف است!!!!

جغرافياي بدن:
فكر كنم در قطب جنوب هستم چون در اين مدت اينجا هميشه شب است....

رخصت :
خب كم كم بايد گلويم را براي گريه آماده كنم مي خواهم چهار گوشه رحم را ببوسم و با لگدي كه به در و ديوار ميزنم براي خروج رخصت بخواهم .
مادرم ممنونم...........ديگر مزاحم نمي شوم.....

اولين نفس:
كمي استرس دارم همين طور كه به لحظه خروج نزديك مي شوم قلبم تندتر مي زند .همه چيز دارد از يادم مي رود و احساس ميكنم بعد ها چيزي از اينجا به خاطر نمي آورم ..........آخ يك نفر دارد مرا بيرون مي كشد .................آهاااااي من كه هنوز حرفهايم تمام نشدههههههههههههه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان ساجده
23 آذر 91 14:02
سلام عزیزم متین تو مسابقه سوگواره محرم آتلیه سها شرکت کرده اگه لطف کنید بیاد تو وبلاگش به آدرسی که هست برید و بهش رای بدید ممنون میشم
مامان علیرضا
24 آذر 91 23:19
خیلی جالب بود خانومی مراقب خودتون باشین
باران قلنبه
25 آذر 91 16:40
سلام عزیزم دخترم باران مظفری تو مسابقه محرم اتلیه سها شرکت کرده خوشحال میشم اگه به وبمون بیایی و به لینک مستقیم اتلیه بروید وبه باران امتیاز 5 رو بدهید تا 20 دی مهلت دارید واگر قبلا به کودک دیگری رای دادین بازم میتونین به باران من رای بدهید خیلی وقتتون رو نمیگیره ولی یک رای شما خیلی برای من ارزش داره منتظر کمکتون هستم مرسی ادرس مستقیم اتلیه http://soha.torgheh.ir/festival/festivalPage.php?festival=5